قرار نبوده....
تا نم باران زد، دست پاچه شویم و
زود چتری از جنس پلاستیک روی سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم.
قرار نبوده
این قدر دور شویم و مصنوعی.
ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی،
خنده های مصنوعی، آوازهای مصنوعی، دغدغه های مصنوعی...
قرار نبوده
خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و
ساعت های دیجیتال به جایشان صبح خوانی کنند.
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً،
که شاید لالایی طبیعت باشد
برای به خواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.
قرار نبوده
این طور از آسمان دور باشیم و چــــــــــــــند سال بگذرد از عمرمان
و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم.
قرار نبوده
من از اینجا و شما از آنجا،
صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم...
چیز زیادی از زندگی نمیدانيم،
اما همین قدر میدانيم که
این همه قرار نبوده ای که برخلافشان اتفاق افتاده،همگی مان را آشفته و سردرگم کرده ،
آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم،
از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمیآوریم چرا ؟!